بعداز اینکه قرار روز یکشنبه منحل شد دایی ناصر گفت خوب فردا خودم میبرمتون شهریار از اونجا هر چی می خوان می تونید بخرید ما هم قبول کردیم ،بعد ازاینکه از سرکار برگشتم دیدم دخملی تو خواب نازه ،منتظر شدیم تا از خواب بیدار بشه و بریم هوا خیلی خیلی سرد بود بعد از پیاده شدن از ماشین کالسکه رو از ماشین بیرون اوردیمو دخملی رو گذاشتیم توش ؟ ،البته دخملی زرنگتر از ما بود یکم نشست و شروع به گریه کردن کرد من بیچاره هم مجبور شدم هم ایلینو بغل کنم و هم کالسکه رو برونم بعد از اینکه یه چند تایی از مغازه ها رو نگاه کردیم دیدیم که هوا سرد شده و دخملی هم سردش شده فقط یه سرهم واسش گرفتمو و برگشتیم خونه بعد از اینکه از خواب خرگوشی بیدار شد سرهم بهش پ...