آیلینآیلین، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

هستی من

همبازی دخملی

این هم دختر دایی بابایی که ٤ ماهی از دخملی من کوچکتره و همبازی دختر گلمه مثل دخملی من خوشگله و نازه اسمش ریحانه است این هم چند تا از عکساش ...
23 بهمن 1390

بدون عنوان

بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست                                  و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او.
23 بهمن 1390

شیطنک های ایلین شروع شده

شیطنک های ایلین شروع شده می خواد خیالش از ما راحت بشه تا راحتر بتونه شیطنکهاشو شروع کنه اینجا دخملی مشغول خوردن سطله ببین چطوری هم میخوره،نوش جونت بعد برگشتن از خونه خاله دخملی شروع کرد به چهاردست و پا رفتن ،و همه جای خونه بازرسی میکرد و شروع میکرد به رفتن ،اخرش هم به میز مبل ها چشمش افتاد و شروع کرد از یه جاییش وارد شدن و از جای دیگه اش بیرون اومدن منم شکار لحظه ها کردم ازش عکس گرفتم ...
23 بهمن 1390

رفتن عزیز دلم به خونه خاله مامانی

دیروز بابایی رفته بود سرکار ومامانی و دخملی خونه تنها بودند بابایی هم موقع رفتن به مامانی گفت که اگه تنهایی حوصله تون سر رفت  برین خونه مامانی ،منم پیشنهاد دادم با مامانی حرف میزنم اگه جور شد میریم خونه یکی از خاله ها ،بابایی هم گفت خوب برین منم با مامانی تلفنی حرف زدم و بعد از مدتی مامانی گفت میریم خونه خاله فریده ،من هم منتظر دخملی بودم تا از خواب بیدار شه وصبحانه شو بدم و بریم بعداز یه ساعتی دایی ناصر و مامانی اومدن دنبالمون بعداز حاضر شدن رفتیم خونه خاله فریده ،اونجا بهمون خیلی خوش گذشت عصری هم بابایی با باباجون رفته بودند عیادت شوهر عمه بابایی ،موقع برگشت بهمون زنگ زدند و با باباجون برگشتیم خو...
23 بهمن 1390

بدون عنوان

کلمه هایی عزیزدل مامان میگه ما رو با گفتنش شاد میکنه: م م : مامان ب ب :به زبان ترکی یعنی عروسک دد: در در یعنی رفتن به بیرون ام ام : عمه
19 بهمن 1390

بدون عنوان

دیروز بردم سرهمو براش بزرگشو گرفتمو از یه مغازه دیگه هم رفتم براش یه بلوز خوشمل گرفتم البته موقع برگشت به خونه مامان جون بهم گفت چه خبره هی برای بچه چیز میخری داره دیگه منم گفتم وقتی میرم برای دخملی یه چیزی میخرم یه حسی بهم دست میده فقط میخوام هر چیز قسنگیه رو برام دخملی بگیرم سرهم خیلی بهش میومد عکساشو براش بعدم میذارم
19 بهمن 1390

بدون عنوان

بعداز اینکه قرار روز یکشنبه منحل شد دایی ناصر گفت خوب فردا خودم میبرمتون شهریار از اونجا هر چی می خوان می تونید بخرید ما هم قبول کردیم ،بعد ازاینکه از سرکار برگشتم دیدم دخملی تو خواب نازه ،منتظر شدیم تا از خواب بیدار بشه و بریم هوا خیلی خیلی سرد بود بعد از پیاده شدن از ماشین کالسکه رو از ماشین بیرون اوردیمو دخملی رو گذاشتیم توش ؟ ،البته دخملی زرنگتر از ما بود یکم نشست و شروع به گریه کردن کرد من بیچاره هم مجبور شدم هم ایلینو بغل کنم و هم کالسکه رو برونم بعد از اینکه یه چند تایی از مغازه ها رو نگاه کردیم دیدیم که هوا سرد شده و دخملی هم سردش شده فقط یه سرهم واسش گرفتمو و برگشتیم خونه  بعد از اینکه از خواب خرگوشی بیدار شد سرهم بهش پ...
19 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هستی من می باشد